سلام خوش اومدید در ادامه چنتا از نقاشییام رو گذاشتم
امیدوارم خوشتون بیاد لطفا نظر بدید تا هم کارام بهتر بشه هم بقیه کارام رو بزارم
ممنوووووووووووووووووووووووووووووون
قربون کبوترای حرمت قربون این همه لطف و کرمت
از روزی که با تو آشنا شدم مورد مرحمت خدا شدم
گفته ای هرکی بیاد به پابوسم تو گرفتاری به دادش می رسم
گفته ای هرکی بیاد به دیدنم من میام سه جا بهش سر می زنم
منم امروز به زیارت اومدم به امیدی در خونت اومدم
توی قبرم آقاجون منتظرم که کف پاتو بذاری روسرم
آقا از گناه پرم سوخته شده چشم من به گنبدت دوخته شده
آقاجون جان جوادت رام بده هرچی که امروز ازت میخوام بده
دوریَم از بدی و زشتی بِده بیا با خدا منو آشتی بده
دل عاشقات برات پر میزنه گدا روببین داره درمیزنه
آنقدر در می زنم این خانه رو تا ببینم روی صاحب خانه رو
یه روزی میاد که زیر خاک بشم کی میشه که از گناهام پاک بشم
تو که از بیچارگیم خبر داری چرا می پرسی باهام چکار داری
صابخونه مثل سگا ولم نکن پشت در اِنقده معطلم نکن
اومدم با دل پرخون سوی تو اومدم تا که ببینم روی تو
اومدم تا عقده ی دل واکنم اومدم اینجا تو رو پیدا کنم
چی میشه به قلب خسته جون بدی خودِتو امشب به من نشون بدی
بیا ای نور دو چشمان ترم می دونی جز تو کسی رو ندارم
یه کناری روی خاکها می شینم صحن باصفاتو مولا می بینم
دوست دارم تو هم رو چشمم بشینی عاشقت رو روی خاکها ببینی
با وجودیکه تورو ندیده ام درد عشقت رو به جون خریده ام
تو به سرمایه ی من نکن نظر بیا و امشب منو ندید بخر
قطره ام که دل به دریا زده ام خودمو تو زوّارات جا زده ام
اومدم به دیدنت ابالحسن دست من به دامنت ابالحسن
مکنم رد ز درت ابالحسن جان زهرا مادرت ابالحسن
ببار باران که دلتنگم...
مثال مرده بی رنگم.
ببار باران کمی آرام...
که پاییز هم صدایم شد,
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد.
ببار باران...
بزن بر شیشه قلبم...
بکوب این شیشه را بشکن؛
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد.
ببار باران...
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش.
ببار باران...
درخت و برگ خوابیدن اقاقی..
یاس وحشی..
کوچه ها روز هاست خشکیدن.
ببار باران...
جماعت عشق را کشتن..
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن.
ولی باران,
تو با من بی وفایی...
تو هم تا خانه همسایه می باری...
و تا من میشوی..
یک ابر تو خالی.
ببار باران...
ببار باران .. که تنهایم.
با کسی باش که “تو” را بخواهد
نه کسی که تو را “هم” بخواهد
در مــن
آدم بــرفــی ای هســت
کــه عــاشــق آفتــاب شــده!
و ایــن،
خــلاصــه همــه عشق هاي شكست خورده اســت
مَــن رابــطه هــایــی را دوســـت دارَم کــه دو طَـــرَفــه اَنــد
هَـــر دو مــیکوشَـــنـد بَـــرای ادامـه دار شــدنَـش
هَـر دو خَــطـَر مـی کُــنَــنـد
هَـر دو وَقـــت مـی گُذارنــــد
هَـــزیــنـه مـی کُنــنــد
هَـر دو بَــــرای یــــک لَــحظـــه بیــشتَـــر،
دَر کــنـار هَــم بـودن بــا زَمـان هَـــم مــیجـنـگَند .
مَــن عـــاشق ِ رابـــطـه هـــای دو طَـــرفـه اَم
رابــطـه هـــایی کـه بَـــرای هَـــر دو طَــرَف ادامــه اَش
،
بـا اَرزش تریــن چــیـز دُنــیـاســت
این روز ها تنهـــــــــــــا به این می اندیشم
که مگــــــــــــــر من ♥تو♥را چقــــــــدر دوســــــــت دارم
که خوشبختیت تنهــــــــــا آرزویم هست...
حتـــــــــــــــــــــــی ، بدون من
کنارم که هستی
زمان هم مثل من دستپاچه میشود
عقربه ها دوتا یکی میپرند
اما همین که میروی…
تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم
جانم را میگیرند ثانیه های بی تو
برمستی من حد سزاوار زدند
با شک و یقین تهمت بسیار زدند
حلاج شدم ولی به کفرم سوگند
دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند
دیروز اومده بود دیدنم...
با یه شاخه گل سرخ...
و همون لبخندی که همیشه آرزوشو داشتم...
گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده...
ولی من فقط نگاش کردم...
وقتی رفت...
سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود...
عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام
بـر شمـا همسفـران سفـر روزه سلام
روزه هاتان همه در پبش خـداونـد قبول
روزگار خـوشتـان مظهـر تـوفیـق مـدام
پيش از اينها فکر مي کردم خدا
خانه اي دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس ، خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست
بيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان ، دور از زمين
بود ، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستی جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم ، از خود ، از خدا
از زمين ، از آسمان ، از ابرها
زود مي گفتند : اين کار خداست
پرس و جو از کار او کاري خطاست
نيت من ، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي کردم ، همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود
تلخ ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت ، مثل حل صدها مسئله
تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يک سفر.....
من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست
این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست
این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است
به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست
آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است
بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست
لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد
که جهان، آینه در آینه حیران علی ست
کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است
تا بدانیم کلید در این خانه علی ست
از دم صبح ازل نام علي می خواند
دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست
خدایا...
بدون نوازش های تو...
میان دست های زندگی،
مچاله می شویم...
نوازشت را از ما نگیر...
خدایا
در این ماه مبارک رمضان...
در این ماه رحمتت...
همه ما را از نوازش ها و رحمت ویژه ات بهرمند کن
سلام دوستان خوبین؟خوش اومدییییییییییییییییین
دوس دارید یه نقاشی رویایی بکشین؟؟!!!
روی اینجا کلیک کنید
امیدوارم خوشتون بیاد و لحظات خوبی داشته باشید
چــه قانــون ناعــادلانــه ای !
بــرای شــروع یــک رابطــه ,
هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد …
امــا …
بــرای تمــام شدنــش ,
همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کافیســت
دور گردنش شال پیچیدند
و سرش کلاه گذاشتند ورفتند
کسی نفهمید همین محبت ها
آدم برفی را آب کرد